زن جوان با دوست پسرش آرامش می یابد. آنها به لپ تاپ نگاه می کنند و با خوشحالی در مورد چیزی بحث می کنند. اما پس از آن یک نامادری شیطانی ظاهر می شود و او می خواهد پسر را از دختر بچه ی خود بگیرد. مرد جوان خود را با عزت حفظ می کند - او با گردن عمیق یک زن داغ اغوا نمی شود. صبر او وقتی می بیند که نامادری را در روح خود می بیند ، عكس كون كردن در حد است. او در پشت خود با او ایستاده و پوست خود را برنزه کرده است. نامادری در عصبانیت. نامادری سپس وضعیت را کنترل می کند. پسر او را تجدید نظر می کند. و چاره ای جز پیوستن به کیمبرلی وجود نداشت.